عزیزم تمشک کوچلوی من
سلام عزیزم سلام فرزند عزیزم شما و آتنا جون تنها داریی من از این دنیای بزرگید وقتی آتنا جون بدنیا آمد دکتر برای بارداری مجدد ممنوع کرد گفت بارداری بعدی معلوم نیست سرت چه بلایی بیاد من هرروز حرفش رو تو مغزم تکرار می کنم اما باز توکل بخدا می کنم خدایی که دوتا گل قشنگ بهم داده یعنی راضی می شه این گلها بی باغبون بشن نه فکر نکنم خدا خیلییییییییییییی مهربون امروز ظهر خواهرت خوابیده بودم یادم آمد از بدنیا آمدنش من مادری نداشتم که پشت در اتاق عمل منتظرم باشه ولی این بار یه مامان کوچلو جیگر دارم ...